معلوم گردیدن: یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). علت آن است که وقتی سخنی می گوید ورنه معلوم نگشتی که دهانی دارد. سعدی. و رجوع به معلوم گردیدن شود
معلوم گردیدن: یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه). معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است. (کشف الاسرار ج 2 ص 537). علت آن است که وقتی سخنی می گوید ورنه معلوم نگشتی که دهانی دارد. سعدی. و رجوع به معلوم گردیدن شود
آگاهانیدن. آگاه کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، برچسبیدن با کسی و بند کردن و گرفتن و لازم گردیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن کسی را و بند کردن و ملازم شدن او را: اعلوط فلاناً، اخذه و حبسه و لزمه. (از اقرب الموارد) ، بگمان خود کاری کردن و بی اندیشه و تأمل درآمدن در امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از سر خود بکاری درآمدن و بی اندیشه به امری وارد شدن: اعلوط فلان الامر، رکب رأسه وتقحم بلا رویه. (از اقرب الموارد). بی اندیشه و تأمل درآمدن در امری. (آنندراج) ، برجستن گشن بر ناقه جهت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آگاهانیدن. آگاه کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، برچسبیدن با کسی و بند کردن و گرفتن و لازم گردیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن کسی را و بند کردن و ملازم شدن او را: اعلوط فلاناً، اخذه و حبسه و لزمه. (از اقرب الموارد) ، بگمان خود کاری کردن و بی اندیشه و تأمل درآمدن در امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از سر خود بکاری درآمدن و بی اندیشه به امری وارد شدن: اعلوط فلان الامر، رکب رأسه وتقحم بلا رویه. (از اقرب الموارد). بی اندیشه و تأمل درآمدن در امری. (آنندراج) ، برجستن گشن بر ناقه جهت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
عمل نمودن. رعایت کردن. (ناظم الاطباء). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام) ، استعمال کردن. (ناظم الاطباء) ، متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن
عمل نمودن. رعایت کردن. (ناظم الاطباء). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام) ، استعمال کردن. (ناظم الاطباء) ، متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن: معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است. رودکی. چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226). با دل و عقل و با کتاب و رسول روز محشر که داردت معذور. ناصرخسرو. ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست این بیخردیها همه معذور همی دار. سنائی. عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه). مرا نه درخور ایام همتی است بلند همی به پرده دریدن نداردم معذور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232). گر به خدمت کم رسم معذور دار کز پی عنقا نشان خواهم گزید. خاقانی. قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را. (گلستان). من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست دوستان معذور داریدم که پایم در گل است. سعدی. هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را معذور بدارد چو ببیند به عنایت. سعدی. گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن: معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است. رودکی. چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226). با دل و عقل و با کتاب و رسول روز محشر که داردت معذور. ناصرخسرو. ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست این بیخردیها همه معذور همی دار. سنائی. عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه). مرا نه درخور ایام همتی است بلند همی به پرده دریدن نداردم معذور. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232). گر به خدمت کم رسم معذور دار کز پی عنقا نشان خواهم گزید. خاقانی. قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را. (گلستان). من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست دوستان معذور داریدم که پایم در گل است. سعدی. هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را معذور بدارد چو ببیند به عنایت. سعدی. گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ